داستان هایی از سه نقطه

وبسایت نشریه فرهنگی سیاسی مطبوعاتی دانشگاه پیام نور فیروز آباد

داستان هایی از سه نقطه

وبسایت نشریه فرهنگی سیاسی مطبوعاتی دانشگاه پیام نور فیروز آباد

همیشه مرگ بر آمریکا

یک تندرو مسلمان سگ بیگناه آمریکایی را کشت

چندی پیش جوکی به زبان انگلیسی در دنیای نت زاده شد ! که نکات ارزشمندی را در خصوص سیاست های رسانه های آمریکایی در بر داشت .

ترجمه فارسی جک به شکل زیر است :مردی دارد در پارک مرکزی شهر نیویورک قدم میزند که ناگهان میبیند سگی به دختر بچه ای حمله کرده است.مرد به طرف آنها می دود و با سگ درگیر می شود .سرانجام سگ را می کشد و زندگی دختربچه را نجات می دهد.پلیسی که صحنه را دیده بود به سمت آنها می آید و می گوید:
 
تو یک قهرمانی فردا در روزنامه ها می نویسند :
"
یک نیویورکی شجاع ، جان دختر بچه ای را نجات داد "آن مرد میگوید :اما من نیویورکی نیستم پس روزنامه های صبح مینویسند :
"
آمریکایی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد "آن مرد دوباره میگوید :
 
اما من آمریکایی نیستم خوب ، پس تو اهل کجا هستی ؟ من ایرانی هستم !
فردای آنروز روزنامه ها اینگونه می نویسند : یک تندروی مسلمان، سگ بی گناه آمریکایی را کشت !  

Just see actual & be real

از روی بد شانسی است یا خوش شانسی؟

در روزگاری کهن پیرمردی روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت . روزی اسب پیرمرد فرار کرد و همه همسایگان برای دلداری به خانه اش آمدند و گفتند :

 عجب شانس بدی آوردی که اسب فرار کرد ! روستا زاده پیر

در جواب گفت :

از کجا می دانید که این از خوش شانسی من بوده یا بد شانسی ام ؟

و همسایه ها با تعجب گفتند ؟ خب معلومه که این از بد شانسی است !

هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت . این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند : عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت همراه بیست اسب دیگر به خانه برگشت . پیرمرد بار دیگر گفت : از کجا میدانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی ام ؟

فردای آنروز پسر پیرمرد حین سواری در میان اسبهای وحشی زمین خورد و پایش شکست . همسایه ها بار دیگر آمدند :

 عجب شانس بدی . و کشاورز پیر گفت : از کجا میدانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی ام ؟ و چند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند : خوب معلومه که از بد شانسی تو بوده پیرمرد کودن!

چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدن و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمین دور دستی با خود بردند . پسر کشاورزپیر بخاطر پای شکسته اش از اعزام معاف شد . 

همسایه ها برای تبریک به خانه پیرمرد آمدند :

(( عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد . و کشاورز پیر گفت : (( از کجا میدانید که ....؟ )) 

نتیجه : همیشه زمان ثابت می کند که بسیاری از رویدادها را که بدبیاری و مسائل لاینحل زندگی خود می پنداشته صلاح و خیرمان بوده و آ ن مسائل ، نعمات و فرصتهای بوده که زندگی به ما اهدا کرده است .

(( چه بسیار باشد در بدست آوردن و قبول چیزی اکراه دارید و حال آنکه به سود شماست و چه بسا چیزی را دوست داشته باشید در حالیکه آن به ضرر و زیان شماست .)) 

 

dont belive  event in the worldi