-
فیلسوف و طالع بینی
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1388 09:47
یک فیلسوف به ایستگاه رفت تا سوار اتوبوس بشه، وقتی رسید متوجه شد زود رسیده برای گذران وقت متوجه یک دستگاه طالع بینی شد، سکه ای درون دستگاه انداخت و کارت کوچکی از دستگاه خارج شد که :شما آقای جونز هستید، شصت وپنج سالتونه و عازم یک سفر شغلی هستید. او با خود گفت باور نکردنیه این دستگاه این اطلاعات رو داشته باشه!حتمآ یکی...
-
عشق ...!
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1388 09:36
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه...
-
همیشه مرگ بر آمریکا
پنجشنبه 19 شهریورماه سال 1388 09:03
یک تندرو مسلمان سگ بیگناه آمریکایی را کشت چندی پیش جوکی به زبان انگلیسی در دنیای نت زاده شد ! که نکات ارزشمندی را در خصوص سیاست های رسانه های آمریکایی در بر داشت . ترجمه فارسی جک به شکل زیر است : مردی دارد در پارک مرکزی شهر نیویورک قدم میزند که ناگهان میبیند سگی به دختر بچه ای حمله کرده است . مرد به طرف آنها می دود و...
-
از روی بد شانسی است یا خوش شانسی؟
یکشنبه 15 شهریورماه سال 1388 23:09
در روزگاری کهن پیرمردی روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت . روزی اسب پیرمرد فرار کرد و همه همسایگان برای دلداری به خانه اش آمدند و گفتند : عجب شانس بدی آوردی که اسب فرار کرد ! روستا زاده پیر در جواب گفت : از کجا می دانید که این از خوش شانسی من بوده یا بد شانسی ام ؟ و همسایه ها با تعجب گفتند ؟ خب معلومه که این...
-
مچ گیری استاد از دانشجویان
دوشنبه 29 تیرماه سال 1388 09:48
چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند...
-
داستان با طعم بیسکویت
دوشنبه 29 تیرماه سال 1388 09:45
یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود ، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکویت نیز خرید. او بر روی یک صندلی دسته دار نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد. در کنار او یک بسته بیسکویت بود و در کنارش مردی نشسته بود و داشت روزنامه می خواند....
-
یک حکایت جالب از انیشتین و راننده اش
دوشنبه 29 تیرماه سال 1388 08:55
انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا کرده بود! یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می...
-
داستانی از ادیسون
دوشنبه 29 تیرماه سال 1388 08:47
ادیسون در سنین پیری پس از کشف لامپ، یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار میرفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می کرد... این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود . هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود . در همین روزها بود که نیمه های شب از...
-
امید وار باش....
سهشنبه 3 دیماه سال 1387 12:36
تنها بازماندهی یک کشتی شکسته به جزیره ی کوچک خالی از سکنه ای افتاد.او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد. اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذراند کسی نمی آمد.سر انجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و دارا یی های اندکش را در آن نگه...
-
سلام اول
سهشنبه 3 دیماه سال 1387 12:08
به نام خدا سلام... اینجا رو راه انداختیم تا به اون هدف اصلیش که جمع آوری داستان های عبرت آمیز و جالب هست برسیم. ان شا الله که با کمک شما توی این راه موفق باشیم. یااا علی مدد